روزمرهگی ترس در افغانستان

سیدمحمد فقیری جامعهشناس
در جامعهشناسی جنگ، بنبست جنگی به حالتی گفته میشود که هیچکدام از قوای دو طرف جنگ نمیتواند بر طرف مقابل پیروز گردد و جنگ بدل به حالتی فرسایشی میشود. پیامد بنبست جنگی در افغانستان، روزمرهگی ترس و فراگیر شدن آن بوده است. اکنون برای شهروندان افغان مسافرت از یک ولایت به ولایت دیگر و یا از یک ولسوالی به ولسوالی دیگر، آمیخته با ترس است. برگزاری گردهماییها، کنسرت و حتا مراسم عروسی با ترس و دلهره همراه است. در خیابانها، ترس حاکمترین احساس در بین مردم میباشد. روزمرهگی ترس در شهرهای بزرگ بیشتر گریبان شهروندان را گرفته است.
استفاده از موترهای زرهی از سوی مقامهای بلندرتبه دولتی و افراد ثروتمند و ساختن دیوارهای کانکریتی در کنار دفاتر و خانههای افراد قدرتمند و استخدام محافظان امنیتی نیز ناشی از فراگیر بودن ترس در جامعه است. روزمرهگی ترس سبب گردیده است تا بسیاری از مقامهای بلندپایه حکومت افغانستان و شماری از نمایندهگان ولسیجرگه، خانوادههایشان را برای زندهگی به کشورهای دیگر بفرستند تا مصونیت آنها تأمین گردد.
آیا مقامهای حکومتی که خودشان را رهبر میپندارند و یا فرماندههانی که خود تحت تأثیر یک ترس فراگیر، خانوادههایشان را به جای امن میفرستند، میتوانند حس ترس را از بدنه جامعه بزدایند؟ آیا این مقامهای حکومتی میتوانند بر قوای نظامی کشور تأاثیر روانی برای مقاومت در برابر دشمن داشته باشند؟
به نظر میرسد که روزمرهگی ترس، مقامهای حکومتی را بیشتر از مردم درگیر کرده است، در حالی که اگر حس ترس، حاکمان سیاسی یک جامعه را درگیر کند، آنها نخواهند توانست بر بدنه قوای نظامی تسلط روانی داشته باشند. در این صورت، شکاف میان سرباز و فرمانده هر روز بیشتر خواهد شد. تراژدی جنگ افغانستان اکنون این است که سربازان علاوه بر اینکه در سنگرها جان میدهند، برای محافظت از فرماندهها و سایر مقامهای دولتی نیز قربانی میشوند. این فرضیه را باید آزمود که احتمال میرود انگیزه جنگ نزد سربازان افغان به دلیل تفاوت زندهگی میان سرباز و مقامهای حکومتی در ردههای مختلف، به شدت کاهش یافته است.
سانزی یا سانتزو، جنرال چینی بود که در بین سالهای ۴۰۰ تا ۳۲۰ قبل از میلاد زندهگی میکرد. او نویسنده کتاب «هنر جنگ» است. سانزی در این کتاب مهمترین عامل پیروزی در جنگها را عامل روانی میداند. به باور او، جنگ نباید تنها با سلاح انجام شود، بلکه میتوان با توسل به شیوههای دیگری دشمن را به انزوا کشاند و اراده و توان او را سست کرد تا مجبور گردد تسلیم شود. یکی از موضوعات اساسی کتاب هنر جنگ در همین بحث خلاصه میگردد که در صورتی که فرماندههای جنگ، توانایی این را داشته باشند تا تسلط روانی بر افکار عمومی داشته باشند، مردم یک جامعه حاضر خواهند بود تا با انگیزه بالا، فرمانهای رهبر جامعه را با قبول هر خطری اجرا کنند. طوری که دیده میشود، سران حکومتی افغانستان تسلط روانی قابل قبولی بر افکار عمومی ندارند؛ چون بر خودشان ترس حاکم است. برخی از آنها خانوادههایشان را به کشورهای دیگر فرستادهاند تا در رفاه و آسایش زندهگی کنند و خودشان نیز هرهفته به دیدن خانوادههایشان میروند. آیا سرباز فقیر افغان وقتی میبیند که مقامهای بلندپایه حکومتی تحت تأثیر ترس فراگیر در پشت دیوارهای کانکریتی زندهگی میکنند و خانوادههایشان را به کشورهای دیگر میفرستند، این ترس بر او تأثیر نخواهد کرد؟
آیا در جنگ افغانستان، کدام جانب از طرفهای درگیر از عوامل روانی برای شکست دشمن استفاده وافر میکند؟ کدام جانب جنگ توانایی منزوی ساختن دشمن را داشته است؟ آیا اراده کدام جانب از دو طرف درگیر با گذشت هر روز سستتر گردیده است؟ آیا فرماندههای نظامی افغان جز مهارتهای جنگ تا چه اندازه بر تیوریهای نظامی اشراف دارند؟ آیا آنها جامعهشناسی روستایی را میدانند؟ آیا در وزارتهای دفاع و داخله، فرماندههانی که طرحها و نقشههای نظامی را میسازند، دشمن را صرفاً از بعد تسلیحات، پناهگاهها، چگونهگی تکنیکهای حمله و گریز و سایر مهارتهای گوریلایی میشناسند و تحلیل مینمایند یا سایر متغیرهای اجتماعی و روانی محیط جنگ را نیز میدانند و بر مبنای آن گام برمیدارند؟
به نظر نمیرسد که فرماندههای جنگ در حکومت افغانستان به غیر از جنگیدن و مبارزه که بدون شک ارزشمند و ستایشبرانگیز است، با یک روایت قابل قبول اجتماعی-روانی با محیط روستایی انس گرفته باشند. اگر کارگزاران جنگ در حکومت افغانستان بافت اجتماعی روستاها را میشناختند و علاوه بر جنگ در سنگرهای گرم، از یک استراتژی فرهنگی نیز برخوردار میبودند، باید معادله جنگ در حال حاضر به گونه دیگری میبود.
در جامعهشناسی جنگ گفته میشود که جنگ دارای عنصر جمعی، عنصر ذهنی، عنصر سیاسی، عنصر حقوقی و غیرمسلحانه میباشد. به نظر میرسد که عنصر ذهنی جنگ در افغانستان بر عنصر مسلحانه آن میچربد.
طالبان با توسل به شیوههای گوناگون توانستهاند بر اراده دشمن و افکار عمومی جامعه تأثیر بگذارند. ترس از انتحار و انفجار و حمله در افغانستان، به یک روزمرهگی بدل شده است. جنگ طالبان در حال حاضر بیشتر بعد روانی دارد و آنها به خوبی میدانند که هرقدر مردم بیشتر بترسند، به همان پیمانه دولت تضعیف میگردد.