چرا جنگ و صلح در افغانستان طولانی شد؟

محرابالدین شیرزاد، دانشجوی مقطع دکترای علوم سیاسی
صلح به وضعیتی گفته میشود که تمامی ارزشهای جامعه محفوظ باشد، اتباع و شهروندان در کمال امنیت و آرامش باشند، بروکراسی و حاکمیت حکومت مرکزی در تمامی جغرافیای دولت در حال جریان و به سمت منافع ملی حرکت کند. البته اگر به تیوریهای غربی مراجعه کنیم، از ارسطو و سقراط تا الحال همه اندیشمندان سیاسی به گونهی آرمانی در محدوده فکری خود غرق بودهاند و اینکه آیا آن آرمانها به ثمر رسیده یا خیر تا هنوز معلوم نیست. از دل این افکار کوششی برای برانداختن قدرت دولت که به طور معمول متضمن درگیر شدن عده زیادی از شهروندان با توسل به خشونت، مبارزه مسلحانه، ترور و انتحار مخالفت خود را اعلام داشتهاند.
افغانستان کشوری است که در درازنای تاریخ، جغرافیای جنگهای امپراتوریها و حکومتهای مختلف بوده است. ایدیولوژیها، افکار و اهداف مختلف به رقابت پرداختهاند و این رقابتها و اختلافات میلیونها شهید، معلول، یتیم، بیوه، مهاجر و کشوری عقب نگه داشته و مردم فقیر را در پی داشته است. با این وضعیت، جهانی شدن یا جهانیسازی در تمامی عرصهها رو به گسترش است. افغانستان در میان گیرودار سنتها، ایدیولوژیها، مدرنیته و جهانی شدن گیر مانده است. این مرحله گذار باعث شده است که عدهای چندین سال عقب، عدهای در حال سکون و عدهای چندین سال جلو باشند و همه در جغرافیای افغانستان با اینهمه تفاوت زندهگی کنند.
این گونه رنگارنگی و تفاوتها مشکلات را چند برابر کرده است. پژوهش در مورد صلح، دشوارتر از چیزی است که میتوان گمان کرد و ذهن آدمی را با دنیایی از سوالها، خواستها، حقوق، سزاواریها و نیازها مواجه میکند؛ گویی یا ما مریض روانی هستیم و دیگران سالماند که افکار ما را نمیپذیرند تا افکار ایشان مسموم نشود یا اینکه آنها مریض روانیاند و در تلاش مسموم کردن فکر ما هستند؛ اما باید قبول کرد که در دنیای امروزی نمیتوان دوندهگان را نگه داشت تا اشخاصی که تازه به راه افتادهاند، بیایند. ایجاد تعادل میان اینهمه، کاری است بسا مشکل.
در این نوشته به دنبال ریشههای جنگ و صلح در جامعه افغانستان به طور مختصر میگردیم.
۱. مشکلات داخلی: افغانستان کشوری است که در آن تیوری دولت مدرن به گونهی ناقص و شکسته تطبیق شده است. این امر باعث جدایی میان شهرواندن با برجسته شدن هویتهای قومی، منطقهای و اجتماعی شده است. البته من به این باور نیستم که همه مشکل از آن ما است، بلکه با تحقیقی در مورد کشورهای دیگر مانند پاکستان، هندوستان، آفریقای جنوبی، نیجریه، اتیوپیا، حوزه کشورهای بالکان و یوگسلاوی سابق و… میتوان دریافت که تیوری دولت مدرن در ذات خود دارای مشکلاتی بوده است که باعث شده است انسانهایی به نام قوم، مذهب، زبان و تاریخ در تمامی کره زمین به جان هم بیافتند و کشتارهایی به وجود بیاید. کشورهایی که با سختیها و کشتارهایی توانستهاند تیوری دولت مدرن را پیاده کنند، هنوز هم مشکلاتی را دارند. مثلاً باسک، کپک، کارولینا و… هنوز هم در اروپا مشکلات خود را دارند. من به این عقیده هستم که تیوری دولت مدرن با ماکیاولی از قرون ۱۲ -۱۳ با افزودن نکتههای جدید از سوی فلاسفه غرب تا به امروز رسیده و پیاده کردن آن در مناطقی که فرهنگ سیاسی متفاوت و زیرساختهای لازم را ندارد، کار را مشکل کرده و این پروسه درست تطبیق نمیشود. افغانستان از این قاعده مستثنا نیست. در افغانستان نیز هویت ملی و یکدست تا هنوز به گونه کامل شکوفا نشده است و هرکدام از شهروندان بیشتر در لاک قومی خود گیر مانده است و جریانها و حرکتهای سیاسی نشأت گرفته از جامعه نه براساس دیدگاههای لیبرال دموکراسی، بلکه براساس قومیت و مذهب رشد کرده و همه به محوریت منافع نهادینه قوم میچرخد. اینکه به زیرمجموعه این جریانهای سیاسی چقدر تأثیرات مفید داشته و چه تفاوتی میان رهبران قومی و حامیانشان میباشد، هویدا است. این رنگارنگی موزاییکی قومی، مذهبی و منطقهای، باعث شکل گیری رویکردهای مختلف میان مردم و سیاسیون شده است که به وجود آمدن یک صدای واحد را ضعیفتر میسازد. حال بحث این است که ما منابع و ثروت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را بر چه اساسی توزیع میکنیم. این توزیع براساس سزواری است؟ براساس حقوق است؟ یا براساس نیازمندی است؟
علاوه بر ستیز اقوام و بیشتر رهبران اقوام و بدبینی در سطح پایین جامعه نسبت به یکدیگر، عامل دیگر تفاوت دیدگاهها و افکار نخبهگانی است که در غرب تحصیل کردهاند و با جامعهشناسی سیاسی و جهانبینی دیگری به جامعه میبینند. در سوی دیگر، رهبران سیاسی–جهادی تا به امروز پایگاه اجتماعی خود را حفظ کرده و در بروکراسی دولت جا خوش کردهاند. در نتیجه، رسیدن به یک نظر واحد میان این دو طیف، تا جایی سخت است. این تعارضها و تناقضها باعث مناقشه و دور شدن جامعه افغانستان از یک همسویی ملی میشود. تعارضهای ژرف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و قومی از یک سو و از سوی دیگر در سطح قدرت سیاسی مبارزه میان گروهی که پایگاه اجتماعی دارد و گروهی که تحصیلات اجتماعی دارد، تعارض منافع را به وجود آورده است. علاوه بر این مشکلات هنجاری، افرادی با استفاده از ناامنیها در بعضی ولایات به فکر تجارت مواد مخدر، وابستهگی به استخبارات منطقه و عدم وجود سیستم امنیتی شفاف و سالم در درون نهادهای امنیتی و نظامی افغانستان هستند. آنها برای حفظ وضعیت موجود و استفاده از نیروی جنگجوی ارزان، صلح را به چالش میکشند.
۲. مشکلات منطقهای که بازتابدهنده افکار و منافع ملی کشورهای منطقه و هممرز با افغانستان در خاک این کشور میباشد، بیشتر در یک دادوگرفت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی رقم میخورد. هرکدام به فکر بیشترین فایده و امتیاز در این گیرودار است. کشورهای هممرز با افغانستان با صادر کردن مواد بیکفیت غذایی، صحی، سوختی، ساختمانی و پوشیدنی علاوه بر فواید اقتصادی، افغانستان را عملاً به یک کشور وابسته به محصولات خود ساختهاند.
۳. عوامل فرامنطقهای و جهانی
اگر به کشورهای حامی جنگ و صلح در افغانستان در سطح آسیا مخصوصاً کشورهای اسلامی بینیم، همه در یک درگیری باهم به سر میبرند. علاوه بر افغانستان، در سوریه، عراق، لبنان، یمن و فلسطین میبینیم که بیشترین جنگویان حمایت کشورهای اسلامی را دارند و این بیشتر برمیگردد به جنگهای ارزشی، ایدیولوژیک، ارضی و… ایدیولوژی ولایت فقیه با نگاه شیعهگرایی، ظهور مهدی و همهگیرشدن سیستم ولایت فقیه در مقابل ایدیولوژی متعارض خود یعنی عربستان سعودی با نگاه سنیگرایی و بازگشت به سلفیت، در تلاش هژمونیکسازی خود است. در این میان جنگ در چند جغرافیا وجود دارد. از سویی، مشکلات ارضی و جغرافیایی هند و پاکستان بر سر کشمیر، جدا شدن بنگلادیش و پاکستان از هندوستان و تبادل شهروندان براساس مذهب در سال ۱۹۴۷ تقابل ایجاد کرده و این تقابل در افغانستان به پیش برده میشود. اگر به مشکلات جهانی بپردازیم، بیشتر باید به تاریخ مراجعه کنیم. جنگهای ویتنام جنوبی و شمالی با حمایتهای دو ابرقدرت و همپیمانان آنان شروع شد. امریکا بعد از ده سال جنگ و حمایتهای مکرر اتحاد جماهیر شوری، چین و کوریای شمالی از ویتنام شمالی و شخص هوشومینو باعث شد تا گفتمان کمونیستی پیروز شود و با ورود شوروی به افغانستان، مجال انتقام را برای امریکاییها فراهم کرد. امریکا در یک اتحاد مشترک با اروپا، از مجرای پاکستان به تمویل نیروهای مجاهد پرداخت تا اینکه نیروهای شوروی از افغانستان خارج شدند و حکومتهای کمونیستی با حمایتهای همهجانبه، شکست خوردند و میدان برای ورود امریکا باز شد. امریکا با نیروی نظامی متشکل از چندین کشور وارد افغانستان شد تا با تروریسم مبارزه کند، اما حالا بعد از ۱۸ سال حملات گروههای تروریستی بیشتر و بیشتر شده است. اتحاد روسیه، چین، ایران و تا جایی پاکستان از یک سو و اتحاد امریکا، عربستان، هند و کشورهای اروپایی از سوی دیگر، افغانستان را در یک گرداب بینالمللی انداخته و محل تلاقی کشورهای بزرگ جهان ساخته است.
حال نخبهگان و رهبران سیاسی افغانستان در این گیرودار با اینهمه مشکلات و تعارض منافع باید چگونه نقش بازی کنند تا ۳۶ میلیون انسان به صلح دست پیدا کنند؟
جواب این سوال ساده نیست و من تنها به گونهی کلی دو نکته را عرض میکنم، چون در ساختار سیاست افغانستان نیستم و از مسایلی آگاهی ندارم که براساس آن بتوانم پیشنهاد ارایه دهم؛ اما نامزدان انتخابات ریاست جمهوری و مسوولان سیاسی میتوانند با توجه به مشکلات ارایه شده در بالا، راههای حل را ارایه دهند، اما باید گامهایی برداشته شود تا بتواند راه را باز کند.
با اینکه عدهای در گذشته و حال گیر کردهاند، اما باید به آینده فکر کرد؛ اینکه چه باید کرد، چه برنامههایی باید در نظر داشت و… این کار میتواند چشم ما به آینده را باز کند. باید فکر کنیم که برای جامعه پنج سال آینده خود چه چیزی را در ذهن داریم و برای رسیدن به آن هدف، چه طرحهایی لازم است. در بعد داخلی بزرگان افغانستان باید از دانش نخبهگان غربی و پایگاه مردمی رهبران سنتی استفاده کنند و در تلاش ایجاد صدای واحد شوند. این یکصدایی و همسویی نه تنها بر پایه قوم، منطقه و مذهب، بلکه میتواند بر اقتصاد پویا، امنیت سراسری، شکوفایی فرهنگی و در کل ایجاد یک روح ملی متمرکز شود. اگر این صدا به وجود بیاید، طبقات پایین جامعه نیز با نگاه به نخبهگان و رهبران در کنار یکدیگر قرار گرفته و یکصدا میشوند. در ابعاد منطقهای، فرامنطقهای و جهانی، افغانستان نیازمند یک دیپلماسی فعال است. دیپلماتهای کشور باید بتوانند میان قدرتهای منطقه و جهان نقطه مشترک بیابند و با راهاندازی کنفرانسها، افغانستان را از یک جنگ فرسایشی به مسیر صلح راهنمایی کند. اینکه این هدف به دست میآید یا خیر معلوم نیست، اما میتواند برای نسل جوان و آینده کشور دکترین خوبی شود تا بتوانند این جغرافیا را از جنگ و بنیادگرایی نجات دهند.