پته خزانه جعل است! مصاحبه خواندنی با استاد ناشناس

افغان رادیو افغانستان_ در هفته اخیر کتاب ناشناس ناشناس نیست، زیستنامه استاد صادق فطرت(ناشناس) توسط دکتر صبورالله سیاسنگ رونمایی شد.
به گزارش خبرگزاری افغان رادیو افغانستان، انتشار این کتاب و مصاحبه دکتر فطرت درباره جعلی بودن پته خزانه بازتابهای گسترده ای در شبکه های اجتماعی داشت.
بخشهایی از این مصاحبه جنجال برانگیز را بخوانید:
پرسشهای دکترسیاه سنگ و پاسخهای دکتر ناشناس
سیاسنگ: چرا برای آموزش برتر در مسکو رشتهی پشتو را برگزیدید؟
فطرت: برای اینکه زبان مادری خودم بود. این زبان تاریخ مکتوب چهارصد ساله دارد و فراگرفتنش برای من آسانترین بود. داکترایش را هم قسمیکه پیشتر گفتم، صرف به خاطر رضایت پدر گرفتم، ورنه به ماستری و دکتری علاقه نداشتم و ندارم. یادم آمد، روزی پدرم را گفتم: میخواهم بروم هند تا موسیقی را بیشتر بیاموزم. گفت: اولاد مردم داکتر و انجنیر و ماستر میشوند و اولاد من میرود که از آنطرف خرکار برگردد.

سیاسنگ: اگر میگویید پشتو تاریخ مکتوب چهارصد ساله دارد، با شعر امیر کرور (۷۰۰ تا ۷۷۰ میلادی) که در “پته خزانه” آمده و تاریخ مکتوب هزار و سه صد سالهی پشتو را نشان میدهد، همنوا نیستید؟
فطرت: من صادق فطرت هستم، حق را حق میگویم و ناحق را ناحق. چپ و راست حساب کنیم، زبان پشتو تاریخ مکتوب بالاتر از چهارصد سال ندارد. در همین چند قرن خود هم هرآنچه دارد، تمامش شعر است. لسانیکه در آن کیمیا، فزیک و بیولوژی نباشد؛ تاریخ، جغرافیه و جیولوجی نباشد؛ روانشناسی، فلسفه و آثار علمی نباشد، شعر و شعر و شعر– ولو هر قطعه اش شهکار–کدام درد پشتونها را دوا خواهد کرد؟ سه ماه بنشینید، میتوانید هست و بود چهار قرنش را الف تا یا بخوانید، بفهمید و در آخر دکترایش را هم بگیرید. در جهان، زبانهایی داریم که باید یک عمر دربارهی شان تحقیق و بررسی صورت بگیرد و هنوز زندگی کفاف ندهد تا عمیقتر وارد شویم. آدم نباید در برابر واقعیت عمدا خود را به کری و کوری بزند.
سیاسنگ: هرگاه چنین باشد، پته خزانه چه میشود؟
فطرت: پته خزانه جعل محض است. تکرار میکنم: جعل محض.
سیاسنگ: آیا پته خزانه کار علامه عبدالحی حبیبی است؟
فطرت: در این قضیه یک نزاکت حساس خانواگی وجود دارد. عبدالحی حبیبی که قبلا هم یادآور شدم، پسر کاکای پدرم است. نمیخواهم باعث آزردگی فرزندانش شوم، گرچه زبانی به آنها گفتهام. ضمنا، نمیخواهم سوال شما را بیجواب بگذارم. لذا اکتفا میکنم به نقل قول خطرناکی از خودش که در اوایل دههی ۱۹۵۰ در جریدهی “آزاد افغانستان” خطاب به پشتونها نوشته بود: “من زبان مرده و نامرتب پشتو را زندگی ادبی و تاریخی بخشیدم.” اگر به عمق مفهوم همین جمله خوب توجه شود، دانستن راز پته خزانه و شناختن نویسندهاش مشکل نخواهد بود. حبیبی با اعتراف ضمنی از اصل قضیه پرده برداشت.

سیاسنگ: شاید هدفش چنین باشد: یافتن پته خزانه و بررسی درونمایهاش، زبان پشتو را زندگی ادبی و تاریخی یا رونق بیشتر بخشیده است.
فطرت: اگر کتاب پته خزانه حقیقت میداشت و او از چگونگی یافتن و بررسی محتوایش چنان مینوشت، راهی برای توجیه میداشتیم. عبدالحی حبیبی در همان جملهی خیلی ساده ناخواسته اعتراف کرده که پته خزانه ابداع خودشست.
سیاسنگ: شما اصالت پته خزانه را نمیپذیرید؟
فطرت: پته خزانه اصالت ندارد. پته خزانه دور از منطق است. چرا بپذیرم؟
سیاسنگ: حبیبی با این کارش میخواست به زبان پشتو خدمت کند. مگر نه؟
فطرت: مرحوم حبیبی با جعل پته خزانه و علم ساختن آن، نه تنها به پشتو خدمت نکرد، بلکه آبروی ملیونها پشتون را گروگان گرفت.
سیاسنگ: چگونه؟
فطرت: اینگونه که اکثریت پشتونها حقیقت را میدانند، اما نمیتوانند بگویند پته خزانه جعل است. آیا همین خودش گروگان گرفته شدن نیست؟
سیاسنگ: در پیرامون نازوانا و ملالی، همانی که میگویند سروده بود: “که په میوند کی شهید نشوی – خدایژو لالیه بیننگی ته دی ساتینه”، چه میگویید؟
فطرت: ناز وانا و ملالی میوند وجود خارجی ندارند. هردو زادهی ذهن شخصیتپرداز و اسطورهسازِ افراد و حلقات معینی هستند. با افسانههای واهی نمیتوان شخصیت ساخت.
سیاسنگ: شاه امان الله؟
فطرت: فهم و ذوق نازل عامه را یک طرف میگذارم، من از جامعهی روشنفکری مینالم. روزی از داوود فارانی که برای کدام برنامهی رادیویی مضمون تاریخی مینوشت، پرسیدم: چرا شوقی و تخیلی هرکس را دل تان خواست قهرمان میسازید و بیهوده تا آسمان هفتم بالا میبرید؟ شاه امان الله از کجا، چه وقت و چگونه قهرمان شد؟ با تعجب نگاهم کرد و خواست دلایلم را بشنود. گفتم: امان الله یک شهزادهی برج عاجنشین بود و با شان و شوکت ظاهری به قدرت رسید. غیر از ملکه ثریا، یک نفر از ملت هم پشت سرش نبود. عسکر تربیه شده برای دفاع خود نداشت، چه رسد به دفاع از کشور. باچند اقدام تجدد طلبی عجولانه هم سرنوشت خود را تباه ساخت و هم تا امروز مردم تاوان اشتباهاتش را پرداخته میروند.
سیاسنگ: دوتنی که نمیخواهند نامهایشان یاد شود، تیلفونی به من میگویند: “ناشناس در میان کنسرت [جرمنی/چهارم فبروری ۱۹۹۵؟] گفت: من یک آهنگ پشتوی خود را به ده آهنگ فارسی برابر نمیسازم. از پشتونهایم معذرت میخواهم که طی چهلوپنج سال فعالیت هنری زیادترین فارسی خوانده ام و کمترین پشتو. اعتراف میکنم که پشیمان هستم. پس از این، هرجا بروم، تنها برای همزبانان خود میخوانم. گویندگان زبانهای غیر پشتون برای آمدن به کنسرتهای آیندهی من زحمت نکشند. در آخر برای اینکه شاخ کبر بعضی اشخاص را بشکنم، به جهر اعلان میکنم: اگر کدام فارسیزبان بخواهد در فارسی با من امتحان بدهد، جرئت کند، پیش بیاید. البته، به شرطیکه بعدا توان امتحان دادن به پشتو را هم داشته باشد. بفرمایید. دا گز او دا میدان”(این قسمت اختصار یافتهاست)
فطرت: انسان باید چقدر در اعماق جهل سقوط کند تا صرف یکی از جملات فوق را بر زبان بیاورد، چه رسد به همهاش. وقتی میگویند ناشناس در بین کنسرت خود چنین گفت، معنایش چیست؟ یقینا هزار نفر، فرضا پنجصد یا حد اقل پنجاه نفر دیگر هم برای شنیدن آهنگهایم آمده باشند، چون کنسرت برای دونفر اجرا نمیشود. چرا دیگران این گپ را–اگر خدانخواسته میگفتم–نشنیدند؟ اگر شنیده اند، چرا در این بیستوچند سال خاموش هستند؟ آنچه به شما گفته اند تحریف سخنان اصلی من است. نه اینگونه گفتهام و نه میگویم.